کد خبر: ۷۶۸۹
۱۸ آذر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

«حاجی‌گلابی» ۴۰‌سال‌ گلاپ پاش حرم امام رضا(ع) بود

عباسعلی قناد قرصی، ۴۰‌سال از عمر هشتاد‌ساله‌اش را به گلاب‌پاشی در حرم امام‌رضا (ع) گذرانده است و سال‌های زیادی، در بین خادمان و زائران، به «حاجی‌گلابی» معروف بوده است.

رسالت آدم‌ها در این دنیا به‌اندازه هم نیست. هر‌کسی، به‌گونه‌ای و برای انجام کاری آمده. برای هر‌کسی، کاری است که فقط با دستان او انجام می‌شود. در این میان، آدمی باید هوشیار باشد تا در موعد خود، آن کار را به سرانجام برساند.  

قدر رسالت عباسعلی قناد قرصی در این دنیا، کم نبوده؛ بزرگ بوده؛ بیش از دگرانِ بسیاری بوده؛ مردی که ۴۰‌سال از عمر هشتاد‌ساله‌اش را به گلاب‌پاشی در حرم امام‌رضا (ع) گذرانده است. او که سال‌های زیادی، در بین خادمان و زائران، به «حاجی‌گلابی» معروف بوده، حالا افتخار این را دارد که خود را نخستین گلاب‌پاش صحن و سرای امام هشتم بداند.

افتخار او به همین جا ختم نمی‌شود. بیراه نیست اگر بگوییم او تنها گلاب‌پاشی است که گلابش را با دستان خود می‌گرفته. «گلزار رضا» همان گلستانی است در «عنبران» که حاجی‌گلابی پای آن، خار گل‌ها را به جان خریده تا از حاصلش، گلابی به‌دست بیاورد و عطرافشان حرم باشد.

ماجرای گلاب‌پاش‌شدن حاجی‌قناد، تامل‌برانگیز است و تو را به همان نتیجه‌ای می‌رساند که باید. به اینکه او برای این کار انتخاب شده بوده. اما حال و روز این روز‌های حاجی‌گلابی، طور دیگری است. او حالا حکم عاشقی را دارد که سال‌های سال است از خدمت‌کردن در پیشگاه معشوقش بازمانده؛ این را از اشکی که خشک نمی‌شود و بغضی که گلویش را رها نمی‌کند، می‌توان فهمید.

حاج‌آقای قناد، شهروند محله رازی که در طول طولانی گفتگویمان، برق ِ اشک چشمش به ما دوخته شده بود، از دل شیدایی می‌گوید که از سال‌۱۳۷۳ و بعد‌از بمب‌گذاری در حرم مطهر، ریش و محزون شده. او که روزی با قراردادن گلاب‌پاشی بر دوش، پا در سرای معشوقش می‌گذاشت و همه او را می‌شناختند، حالا در کنج خلوت خود، خزیده و گله‌مند از کسانی است که ۲۰ سال است او را فراموش کرده‌اند؛ آن‌قدر فراموش که به قول خودش «حتی شاید فکر می‌کنند من مرده‌ام.» حاجی‌گلابی چند‌باره می‌گوید: «شاید فکر می‌کنند من مرده‌ام.» و هربار بغضش، گلو را می‌فشارد.

 

گل‌ها را بده تا از آن‌ها گلاب بگیریم

هنوز کودکی نُه یا دَه‌ساله بوده که در زمین‌های کشاورزی عنبران، چشمش به‌دنبال گل‌وگیاه می‌گشته؛ این، شوقی ذاتی در وجودش بوده. حاج‌عباسعلی قناد که پدرش کشاورز بوده، یک روز از باغ خودشان، بوته‌های گل‌سرخ را می‌چیند و سرمست از بوی آن‌ها به خانه می‌آید. مادرش، فاطمه‌بی‌بی صولتی که پس‌از گذشت سال‌ها در نظر حاجی‌قناد، مظهر پاکی و نجابت است، به پسرش می‌گوید: «گل‌ها را بده تا از آن‌ها گلاب بگیریم.»

عباسعلی کوچک که تا به آن روز، شاهد گلاب‌گیری نبوده، کنجکاوانه چشم به مادر می‌دوزد و هرآنچه را می‌بیند در ذهنش ثبت و ضبط می‌کند؛ دیدنی‌هایی که مسیر زندگی‌اش را تعیین می‌کنند. خودش از آن‌سال‌ها این‌طور می‌گوید: «مادرم وسط حیاط، دو تا سنگ گذاشت و روی سنگ‌ها دیگچه کوچکی.

داخل دیگچه را آب کرد و روی آن طاس دیگری گذاشت. بعد گل‌ها را داخل آب ریخت و در آن را بستیم. وقتی بعداز مدتی، در ظرف را باز کردیم، بخاری که از آب گلاب بلند شده بود، به پنبه در ظرف خورده و به‌صورت قطره‌های گلاب، داخل تاس جمع شده بود.»   

 

در یازده‌سالگی به سمت گلدسته بالا رفتم

این ماجرا ادامه پیدا می‌کند. پسر به عشق گلاب، گل سرخ جمع می‌کند و مادر گلاب می‌گیرد و در این میان، برخی مواقع، مادر دست او را می‌گیرد و با خود به مشهد و پابوسی امام‌رضا (ع) می‌برد. لذت زیارت و شوق جمع‌آوری گل‌بوته‌ها در خاطر عباسعلی، به هم می‌پیوندد و این‌طور می‌شود که او در حدود یازده‌سالگی به ذهنش می‌رسد گلاب‌هایی را که مادر تهیه می‌کند، به حرم بیاورد و جایی در این سرا، خرجش کند؛ «اولین‌بار که این تصمیم را گرفتم، گلاب‌ها را داخل پارچی مسی ریختم و درش را محکم بستم و به‌تنهایی، مشهد آمدم.

یکی از اقوام ما به نام آقای عنبرانی داخل حرم، سمتی داشت و آنجا خدمت می‌کرد. او را در حرم دیدم و ماجرا را توضیح دادم. ایشان من را به یکی از خادمان معرفی کرد و من همراه او از راهی در سمت ایوان طلا، به‌سمت گلدسته بالا رفتم. آنجا محلی بود که خادم‌ها استراحت می‌کردند و چای می‌خوردند.

حدود پنج شش بشکه طلایی، آنجا بود که داخلش برای خادم‌ها، آب آشامیدنی نگهداری می‌شد. گلاب داخل ظرف را طوری تقسیم کردم که به هر بشکه، مقداری گلاب برسد.»  

 

گلاپ پاش حرم امام رضا(ع) سال‌ها به «حاجی‌گلابی» معروف بوده است.

 

گل‌های سرخ را برای فروش به مشهد می‌آوردم

دو‌سه‌سالی به همین منوال می‌گذرد. تمام فکر عباسعلی نوجوان، حالا معطوف به این‌شده بود که چطور خودش می‌تواند گلاب‌گیری را در حجم بیشتری انجام دهد. طرح دیگری به ذهنش می‌رسد و یک روز به طرقبه می‌رود و آنجا ساخت دیگی را سفارش می‌دهد؛ «این دیگ، چُرنه‌ای (منفذی) داشت که از این طریق، بخارش داخل ظرف دیگری وارد شده و تبخیر می‌شد. با این روش می‌توانستم هربار از صبح تا شب، در حدود پنج‌کیلو گلاب بگیرم.»

این‌طور می‌شود که عباسعلی در شانزده سالگی، پیشه گلاب‌گیری را انتخاب می‌کند و، چون گُل‌بوته‌های باغ پدرش، برای کار او کافی نبوده، شروع به خرید گُل‌بوته‌های اهالی روستای عنبران می‌کند. بخش زیادی از گل‌ها را هم از نوچاه می‌خرد.

کم‌کم به‌جز گل‌سرخ، گل‌بیدمشک هم می‌خرد و از آن، عرق بیدمشک تهیه می‌کند. دستش در خرید گل‌ها آن‌قدر باز می‌شود که آن‌ها را برای فروش به مشهد می‌آورد؛ «حدود ۲۰ کیسه گل بیدمشک را تا جلو باغ نادری می‌آوردم و از آنجا روی گاری می‌گذاشتم.

خودم هم کنارشان می‌نشستم و آن‌ها را به منزل حاج‌حسن گلاب‌گیر در کوچه چهارباغ می‌بردم. اگر او خریدار همه آن‌ها نبود، بقیه‌اش را به «گل‌کاری آب» می‌بردم که مسئولش میرزا حاج‌آقای گلاب‌گیر بود و به او حاجی‌اخوان هم می‌گفتند.

پیرمردی بود که شالی به کمر و شالی به سرش می‌بست. وقتی برایش گل می‌بردم، خیلی خوشحال می‌شد؛ چون به‌جز من، فرد دیگری در مشهد نبود که برایشان گل بیدمشک ببرد. گاهی من را نیمی از روز، خانه‌اش نگه‌می‌داشت و در این فاصله، همه‌جا را نگاه می‌کردم تا گلاب‌گیری را یاد بگیرم. خانه هر کدام از گلاب‌گیر‌ها که می‌رفتم، همین‌طور دقت‎ می‌کردم.»  

 

اسم زمین پای کوه را «گلزار رضا» گذاشتم

در آستانه جوانی راه و روش گلاب‌گیری را خوب یاد گرفته بود. بی‌تعلل آستین بالا می‌زند و وسط حیاط خانه‌شان، استخری می‌سازد. دیگ‌های مسی می‌خرد و در زیرزمین قرار می‌دهد و از داخل آن‌ها به داخل استخر، لوله‌کشی می‌کند.

برایش مهم بوده که خودش گل‌ها را تولید کند و از پاک‌بودن گل‌ها مطمئن باشد؛ «زمانی که از مردم، گل می‌خریدم، حواسم بود از باغ‌هایی که سگ داشتند، گلِ گلاب نخرم؛ چون بخشی از گلاب را همچنان برای حرم می‌بردم، می‌خواستم گلابم پاک باشد و خدای نکرده موی سگ، روی گل ننشسته باشد.»

محمدحسین قنادقرصی، پدر عباسعلی، زمینی پای کوه داشته که آب به آن نمی‌رسیده؛ به همین دلیل از آن بهره‌آی نمی‌برده است. عباسعلی جوان به پدرش پیشنهاد می‌دهد که آنجا دامداری کنند، اما او مخالفت می‌کند و می‌گوید این‌کار سودی ندارد.

پرورش گل‌سرخ، فکر بعدی عباسعلی بوده که بعد‌از مشورت با پدر، آن را شروع می‌کند؛ «حدود یک هکتار زمین بود که اوایل برای رساندن آب به آن، از جوی آبی که پایین کوه بود با پمپ دستی، آب می‌بردم و زمین را آب می‌دادم. بعد که گل‌بوته‌هایم زیاد شد، به خیابان سعدی مشهد و پیش حاجی‌تابان که پمب‌ساز بود، آمدم و او را با خودم به عنبران بردم.

از او خواستم داخل چاه آب، پمپی بگذارد که من بتوانم با شلنگ، آب را پای کوه برسانم. او هم این‌کار را برایم انجام داد و با یک شلنگ پنجاه‌شصت‌متری، توانستم آبیاری آن زمین را انجام دهم. به‌مرور آن‌قدر گل‌هایم زیاد شد که در فصل جمع‌آوری گل، هر روز ۱۰ کارگر می‌آوردم تا گل‌ها را جمع کنند. در آن زمین فقط گل سرخ می‌کاشتم و اسمش را «گلزار رضا» گذاشتم.»  

 

اول سم‌پاش و بعد گلاب‌پاش خریدم

این سال‌ها می‌گذرد و عباسعلی بیست‌سالگی را رد می‌کند. آن‌موقع هنوز گلاب‌پاشی در حرم، رواج نداشته و هیچ‌کس این کار را تجربه نکرده بود؛ اما فکر انجام این کار، عباسعلی را رها نمی‌کند. یک‌روز که او از میدان شهدای مشهد عبور می‌کند، سم‌پاشی می‌خرد، به خانه می‌آورد و به مادرش می‌گوید: «می‌خواهم با این وسیله، داخل حرم امام‌رضا (ع) را گلاب بپاشم.»

مادر با این کار او موافقت می‌کند و این‌طور می‌شود که بعداز آن، عباسعلی هربار که به حرم می‌رود، داخل دستگاه سم‌پاشی که حجمش در حدود چهارلیتر بوده، گلاب می‌ریزد. با شوق و ذوق فراوان خودش را به حرم می‌رساند و شروع به پاشیدن گلاب می‌کند؛ «مردم به‌سمت من هجوم می‌آوردند تا گلاب به سروصورتشان پاشیده شود، حتی می‌خواستند گلاب‌پاش را از من بگیرند. خادم‌ها به کمک من می‌آمدند و با دورشدن جمعیت، دوباره شروع به گلاب‌پاشیدن می‌کردم.

این جریان ادامه داشت تا یکی‌دوسال بعد. یک‌بار که از میدان شهدا رد می‌شدم، داخل همان مغازه‌ای که سم‌پاش را از او خریده بودم، وسیله‌ای شبیه گلاب‌پاش دیدم. داخل رفتم و دیدم بسیار زیباست و برای کار من، مناسب است. به او گفتم که برای کار گلاب‌پاشی داخل حرم می‌خواهم و، چون پول کافی نداشتم، صاحب مغازه، آن را با قیمت کمتر به من فروخت.»  

 

گلاب به چلچراغ پاشید و چراغ‌ها شکست

بار اولی که حاجی قناد، داخل گلاب‌پاشش، گلاب می‌ریزد و به حرم می‌آید، خاطره تلخی برایش اتفاق می‌افتد که هنوز آن را به یاد دارد؛ «با هزار ذوق و شوق، بالاسر حضرت رفتم. ناگهان مردم، هجوم آوردند و من سر گلاب‌پاش را سمت بالا گرفتم. گلاب‌ها روی چلچراغ پاشید و چراغ‌هایش شکست.

چهار خادم سمت من آمدند و دست‌هایم را گفتند و به دفتر نذورات بردند. آنجا به من گفتند تو به چلچراغ‌ها خسارت زده‌ای و باید پولش را پرداخت کنی. همان آقای عنبرانی که از اقوام ما بود، آنجا به داد من رسید. تا من را دید، ماجرا را پرسید و بعد به خادم‌ها گفت بگذارید او برود.

خودم تمام خسارتش را پرداخت می‌کنم. بعد که خادم‌ها رفتند، به من گفت چراغ‌های لوستر‌ها داغ هستند و وقتی گلاب روی آن‌ها می‌پاشد، باعث شکستن آن‎‌ها می‌شود. به من گفت گلاب‌پاشی تهیه کن که نوع پخش گلابش، چند مدل تغییر کند و به‌صورت مستقیم نپاشد تا باعث شکستن چلچراغ‌ها نشود.»

حاجی‌قناد بالاخره بعد‌از مدتی، آن گلاب‌پاشی را که می‌خواسته، از مغازه میدان شهدا پیدا می‌کند؛ گلاب‌پاشی که حدود ۹ کیلو حجم و سر آن، ۱۲ پیچ داشته. با چرخاندن هرکدام از این پیچ‌ها، نوع پاشیدن گلاب، تغییر می‌کند. بعداز آن، این گلاب‌پاش، همراه همیشگی شانه عباسعلی قناد قرصی می‌شود؛ همراهی که تا ۴۰ سال بعد، بدون آن پا در حرم نمی‌گذاشته؛ همراهی که او را به لقب «حاجی‌گلابی» شهره می‌کند.  

 

گلاب خودم را در همه جای مشهد توزیع می‌کردم

به برکت گلاب‌پاشی حرم، حرفه حاجی‌قناد به‌مرور زمان، رونق می‌گیرد و «عرقیات کوهستان» را در عنبران باز می‌کند و کم‌کم به بهترین و نام‌آورترین، در شغل خودش تبدیل می‌شود؛ «به‌جز تولیدی خودم، گلاب افشار، زمانی، روحانی و برادران اولیایی هم گل‌هایشان را از من تهیه می‌کردند. گلاب خودم را هم به تمام جا‌های مشهد می‌دادم و در مغازه‌ام، ۲۵‌نوع از عرقیات را تولید می‌کردم.»

حاجی‌قناد با اینکه سواد نداشته، سه کتاب مهم با پیگیری جدی، تهیه می‌کند و به دیگران می‌دهد تا برای او بخوانند. به گفته خودش، کتاب لقمان، ارسطو و طب ابوعلی‌سینا سه کتابی بوده که با استفاده‌از آن‌ها به مردمی که جلو مغازه‌اش صف می‌کشیده‌اند و دردهایشان را می‌گفته‌اند، از عرقیات مختلف می‌داده است.  

 

درراهپیمایی‌ها گلاب می‌پاشیدم

«دم‌دمای انقلاب، در تظاهرات و راهپیمایی‌ها بودم و موقع تشییع شهدا بین مردم گلاب می‌پاشیدم. همسایه مان پسری داشت به اسم مجید که وقتی بزرگ شد، او را گلاب‌کش خودم قرار دادم. بیست‌لیتری گلاب را روی شانه‌اش می‌گذاشت و شب‌های جمعه همراه من به حرم می‌آمد.

من با گلاب‌پاش، گلاب می‌پاشیدم و باز به‌سراغ مجید می‌آمدم و گلاب‌پاشم را گلاب می‌کردم. وقتی داخل حرم می‌شدم، همه‌جا را بوی عطر برمی‌داشت و خادم‌ها و کفش‌دار‌ها می‌گفتند «حاجی‌گلابی آمده». ما شب‌ها و روز‌های عاشورا جلو دسته‌ها حرکت می‌کردیم. بار‌ها زنجیر به سروصورتم می‌خورد، اما تا گلاب‌ها را تمام نمی‌کردم، خیالم راحت نمی‌شد.»  

 

گلاپ پاش حرم امام رضا(ع) سال‌ها به «حاجی‌گلابی» معروف بوده است.

 

۲۰ سال است در حسرت گلاب‌پاشی در حرم مانده‌ام

بدترین خاطره که هنوز تلخی‌اش زیر زبان حاجی گلابی مانده و به شیرینی گلاب‌پاشیدن او در حرم‌مطهر پایان‌داده، به سال ۷۳ و واقعه بمب‌گذاری در حرم برمی‌گردد؛ «ظهر عاشورا، بالاسر حضرت، مشغول گلاب‌پاشیدن بودم که آن حادثه اتفاق افتاد. ناگهان دیدم یکی شکمش پاره و یکی دستش کنده شده. از بالا نور آفتاب جلو پایم افتاده بود و فهمیدم سقف سوراخ شده است.»

حاجی‌گلابی بعد از آن اتفاق، تا حدود یک ماه حرم نمی‌رود و بعد از آن، وقتی مثل همیشه، گلاب‌پاش‌به‌دوش، جلو ورودی حرم حاضر می‌شود، او را به‌خاطر همراه‌داشتن گلاب‌پاش، به داخل راه نمی‌دهند؛ «هرچه به آن‌ها گفتم آقا من سابقه زیادی دارم، اولین کسی هستم که در حرم، گلاب آوردم، همه من را می‌شناسند، می‌گفتند غیرممکن است و راهم ندادند. من هم برگشتم و الان ۲۰‌سال است آن‌طوری که دلم می‌خواسته، به زیارت نرفته‌ام.»

حاجی‌گلابی که بعد‌از آن ماجرا، حسابی دلخور می‌شود، خودش هم دیگر به‌دنبال این موضوع نمی‌رود که بخواهد مسئولان حرم را مجاب کند تا با گلاب‌پاشیدن او موافقت کنند. او حالا در حسرت این است که یک‌بار دیگر با همان گلاب‌پاشی که ۴۰ سال رفیق دوشش بود، وارد صحن و سرای حضرت شود و همه‌جا را از عطر گل‌های سرخ پر کند. 

 

هیچ‌وقت پول زائران را قبول نکردم

حالا حاجی‌گلابی، بیش‌از ۱۵‌سال است که «عرقیات کوهستان» را تعطیل کرده و سراغ شغل دیگری رفته است؛ گرچه هنوز گلزار رضا را دارد و برای مصارف شخصی خانواده‌اش و گلاب‌پاشیدن در روضه‌های خانگی خود و فرزندانش، گلاب تهیه می‌کند.

او در پایان می‌گوید: «قسم می‌خورم در تمام این ۴۰ سال، یک‌قِران از کسی پول نگرفته‌ام، درصورتی‌که زائران، پول زیادی نثار من می‌کردند. حتی به من گلاب می‌دادند که داخل گلاب‌پاش بریزم، اما من آن‌ها را به خادم‌ها تحویل می‌دادم؛ چون برایم مهم بود گلابی که در حرم می‌پاشم، چطور و از کجا تهیه شده.»

حاجی‌قناد، به برکت پیشه گلاب‌فروشی، مسجدی به نام «صفا و مروه» در خود عنبران ساخته که سال‌های سال است سرپا و میزبان اهالی این منطقه است.

 

فقط از آب چشمه در دیگ می‌ریختیم

در تمام سال‌هایی که حاج‌آقا گلاب‌گیری می‌کرد، من و دو دختر و تنها پسرم، پابه‌پای کارگر‌ها زحمت کشیدیم. صبح زود بیدارمی‌شدیم و برای چیدن گل‌ِ گلاب می‌رفتیم. دست‌های ما همیشه از خار زخمی می‌شد. آن زمان هنوز آب لوله‌کشی به عنبران نیامده بود و حاج‌آقا اصرار داشت آب گلاب‌گیری از چشمه و پاک باشد.

برای همین ما و کارگر‌ها برای برداشتن آب، پای چشمه می‌رفتیم که با خانه ما فاصله زیادی داشت. مواقعی که زمستان بود، آب یخ می‌بست و ما باید یخ چشمه را می‌شکستیم. حاج‌آقا همیشه عطر اول را برای حرم کنار می‌گذاشت؛ با اینکه بهترین عطر بود و می‌توانست آن را به قیمت خوبی بفروشد.»

 

* این گزارش چهارشنبه، ۳۰ دی ۹۴ در شماره ۱۸۱ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر